این مقاله تایید نهایی نشده است و صرفاً برای بررسی بصورت عمومی منتشر شده است. (غیر قابل استناد)
پیچک، غلامعلی (8 مهر۱۳۳۸-20 آذر ۱۳۶۰)، فرماندة سپاه پاسداران و مسئول واحد عملیات سپاه پاسداران غرب ایران (مهر - آذر ۱۳۵۹).
غلامعلی پیچک در تهران متولد شد(علامیان، ص ۱۸۷، پی نویس ۲). پدرش، اسماعیل، کارمند راه آهن و مادرش، کبری اسلامی خانه دار بود(فرهنگ ... ، ذیل نام؛ «معیار ... »، برگ ۲). تحصیلات ابتدایی خود را ۵ سالگی از مدرسة فرحآباد آغاز کرد و بعد به روایت از خود، به دلایل نامعلومی در مدرسة بابک، باباطاهر، کیان، روزبه درس خواند و در نهایت در ۱۳۵۶ش(16 سالگی)، با نمره عالی از مدرسه ادیب موفق به دریافت دیپلم شد(نک: بابایی، عقابان بازیدراز، ص ۶۰؛ علامیان، ص ۱۸۷، پی نویس ۲). در همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشتة انرژی اتمی دانشکدة فیزیک هستهای دانشگاه تهران با رتبة عالی پذیرفته شد، به همین سبب از دانشگاه در ردیف دریافت کنندگان بورس تحصیلی در خارج از ایران قرار گرفت، اما آن را نپذیرفت و در دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت(علامیان، ص ۱۸۷، پی نویس ۲).
غلامعلی هنگام تحصیل در دورة متوسطه، در ۱۳۵۴ ش، از طریق یکی از معلمانش با نهضت امام خمینی آشنا شد و با حضور در مسجد الحسین در خیابان صفا در مجلس سخرانی شرافت و حاج آقا روشن نیز شرکت میکرد و با مراوده با شهید محمدجواد شریعت با این نهضت آشناتر شد. به طوری که در ۱۳۵۶ ش همزمان با اوجگیری مبارزات ملت ایران بر ضد حکوکت پهلوی بود و در حالی که در سال آخر دوران متوسطه بود و خودش را آماده کنکور میکرد دست از مبارزه بر نداشت (بابایی، عقابان بازیدراز، ص۶۰، ۶۱ ) و در دانشگاه مصم تر از قبل در سمت سرپرستی انجمن اسلامی دانشکده فیزیک هستهای، افزون بر فراگیری معارف اسلامی، فقه و فلسفه، به مبارزات مسلحانه با رژیم پهلوی و شرکت فعال در وقایع ۱۳۵۷ ش پرداخت(بابایی، عقابان بازیدراز، ص۶۰ ، ۶۳؛ علامیان، ص ۱۸۷، پی نویس ۲).
مسئولیت خنثی کردن تلههای انفجاری احتمالی در بدو ورود امام خمینی(ره) به بهشت زهرا ازجمله مأموریتهای وی در۱۲ بهمن۱۳۵۷ بود که به خوبی این مأموریت را انجام داد. حضور مداوم در مبارزات مسلحانه روزهای۱۹ـ۲۲ بهمن همان سال و کمک به نیروهای مذهبی پادگان دوشانتپه در مبارزه با گارد شاهنشاهی ازجمله دیگر فعالیتهای وی در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به شمار میرود(بابایی، عقابان بازیدراز، ص۶۰ ـ۶۱، ۶۳).
فعالیتهای وی پس از پیروزی انقلاب نخست با فعالیت در آموزش و پرورش منطقه شمیراننو(واقع در شمال شرق تهران) و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد پیوست و فعالیتش را با عضویت در واحد فرهنگی منطقة ۶ تهران( معروف به سپاه خیابان خردمند) تداوم یافت. پس از پیوستن به سپاه برای خاتمه دادن به ناامنیهای کردستان همراه با دکتر چمران عازم پاوه شد(کاوندی، ص۴۰۴؛ بابایی و بهزاد از الوند تا قراویز، ص۶۴۴، پی نویس ۲؛ فرهنگ، ذیل نام). سپس به گنبد رفت تا مخاصمه ترکمنها را از بین برد و دوباره به سنندج بازگشت تا در شکستن محاصرة باشگاه افسران حضور یابد(بابایی، عقابان بازیدراز، ص۷۸). پس از این، به بانه رفت و در آزادسازی و پاکسازی بانه در شهریور ۱۳۵۸، رشادت فراوانی از خود بروز داد، و به همین سبب فرماندهی سپاه پاسداران بانه به پیچک واگذار شد و او توانست در مدت کوتاهی اقدامات چشمگیری برای امدادرسانی به مردم شهر و روستاهای پیرامون بانه برای برقراری امنیت انجام دهد. علاوه بر این پیچک برای رساندن آذوقه به مردم روستائیان بانه تلاش فراوانی انجام داد(بابایی، عقابان بازیدراز، ص۷۸؛ کاظمی، ذیل سپاه بانه). علی کرمی از فرماندهان سپاه پاسداران دربارة نقش او در کردستان و بویژه بانه گفته: «لیاقت و شجاعتش را در مبارزه با عوامل بیگانه در کردستان به اثبات رساند» (نک: علامیان، ص ۱۸۷).
به دنبال برقراری امنیت بانه، نیروهای شورشی مجدداً به شهر حمله کرده و اوضاع شهر را ناامن کرده بودند. به دنبال این اقدام، پیچک و همرزمانش پس از۴۰ روز مقاومت در مقابل نیروهای ضدانقلاب، پادگان بانه را از محاصره نجات دادند و نکته جالب در این مقاومت آن بود که وی شهدای درگیری را به حالت نشسته و همراه با اسلحه به شکلی مستقر ساخته بود که دشمن متوجه کمبود نیرو در پادگان نگردد(بابایی، عقابان بازیدراز، ص۷۸). او در این عملیات به شدت مجروح شد. البته چندین باز دیگر نیز مجروح گردید اما همواره تا جایی که امکان داشت در جبهه میماند، حتی زمانی که تصمیم گرفت خطبة عقد را در خدمت امام خمینی(ره) بخواند به علت جنگ و مقابله با نیروهای ضدانقلاب، در۲۶ مهر۱۳۶۰ یعنی دقیقاً روز عقد وارد تهران شد و همان روز بلافاصله به منطقه بازگشت.
پیچک ابتدا به عنوان فرمانده سپاه پاسداران در سرپلذهاب و سپس به معاونت منطقه غرب منصوب که شامل شهرها و مناطقی چون جوانرود، سومار، سرپلذهاب، گیلانغرب و ریجاب بود(بابایی، عقابان بازیدراز، ص۱۰۱)، و بعد از آن به فرماندهی عملیات سپاه پاسداران منطقه غرب منصوب گردید. با ورود او به غرب در پادگان ابوذر یک رشته تغییر و تحول کیفی بوجود آمد، و در وهلة نخست برآن شد یک رشته عملیات ایذایی را به منظور سلب آرامشش از نیروهای عراقی را طراحی کند. بر همین اساس از اواخر مهر با ورودش پس از انجام شناساییهای ضروری خط دشمن و فراهم کردن مقدمات نسبی مقدمات کار عملیاتهایی در ارتفاعات بازی دراز و افشاراباد انجام شود (بابایی و بهزاد از الوند تا قراویز، ص۶۴۴). نخستین عملیات طراحی شده بازی دراز ۱ بود که به سبب نرسیدن نیروی کمکی مجبور به عقبنشینی شدند که موفقیتآمیز نبود(بابایی و بهزاد از الوند تا قراویز، ص۶۴۵).
پیچک از ۱ دی ۱۳۵۹ به سمت مسئول واحد عملیات سپاه غرب منصوب شد و با همین سمت اقدام به شناسایی برای اجرای عملیات بازی دراز ۲( یا ولایت فقیه) و بازی دراز ۳ ( یا شهیدان رجایی یا باهنر) کرد(بابایی و بهزاد از الوند تا قراویز، ص۶۴۴، پی نویس ۲). او اغلب شناساییها را خودش انجام میداد و گاه تا عمق۳۰ کیلومتری در جبهة دشمن نفوذ میکرد. بعضی از طرحهای عملیاتی را، خود هدایت و فرماندهی میکرد که یکی از اینها عملیات مطلعالفجر در۲۰ آذر۱۳۶۰ بود. وی شب عملیات برای نیروهای سخنرانی کرد و به تبیین طرح عملیاتی پرداخت. سرانجام در همان زمان در هدایت و فرماندهی نیروها به طرف سنگرهای دشمن، در ساعت۱۲ و۳۰ دقیقه ظهر در منطقة قاسمآباد بر روی ارتفاعات برآفتاب با دو گلوله که به سینه و گردنش اصابت کرد، به درجه رفیع شهادت نائل گشت(کاوندی، ص۴۰۵؛ علامیان، ص ۱۸۷).
از شهید غلامعلی پیچک فرمانده ای با هوش و توانمند یاد می شود و علی کرمی بیان می دارد همین هوش و توانمندی و همچنین کلام خاصش از او «شخصیتی دوست داشتنی» و «پر ابهت» ساخته است(علامیان، ص ۱۸۷). همچنین گفته اند فرماندهی شجاع و زیرک، بسیار شوخطبع، متواضع و اهل ایثار بود و رابطة بسیار خوبی با نیروهای تحت امر خویش داشد. نمازهای خالصانه او حاکی از پیوند عمیق با معبودش بود. نگرش کاملاً مکتبی به زندگی داشت، چنانچه میگفت:«زندگی با تحرک به مبارزه مبدل خواهد شد. تنها و تنها آن زندگی میتواند در تکاثر حقیقت با شرک مانند موج با امواج دیگر تلفیق حاصل کند و تکثیر نپذیر».
خواهرش نقل میکند که یک بار علی برای خداحافظی به منزل ما آمد. من نگران شهادت او بودم ولی او گفت:«من در راهی که انتحاب کردم سختی بسیار کشیدم، و خیلی از محرومیتها را لمس نمودم. همة هدفم است که زحماتم از بین نرود... اگر شهید نشوم همه زحماتم هدر رفته». در ارتباط با محرومین نیز مادرش نقل میکند:«بعد از شهادت ایشان من مدام بهشت زهرا(س) میرفتم و میروم. چند بار بود که متوجه شدم خانمی همیشه زودتر از من بالای سر مزار غلامعلی نشسته و گریه میکند. چند بار که این خانم و آن حال ایشان را دیدم متعجب شدم که او کیست. موضوع را از ایشان پرسیدند آن خانم در پاسخ گفته بودند ما میدانیم غلامعلی که بود. موقع حیات غلامعلی ما۳ روز بود که غذا برای خوردن نداشتیم. غلامعلی که متوجه شده بود خودش برای ما غذا تهیه کرده بود. فرزند مرا با خود برده بود، غذا به او داده بود، پول توی جیبش گذاشته بود(«معیار»، برگ ۲).
او در وصیتنامهاش مینویسد:«جنازة مرا بر روی مینها بیاندازید تا منافقین فکر نکنند ما در راه خدا از جنازةمان دریغ داریم، به دامادی دو ماهة من ننگرید، دامادی بزرگ در پیش دارم» (نک: بابایی، عقابان بازیدراز، ص۱۰۸ـ۱۰۹).
مآخذ: بابایی، گلعلی، عقابان بازیدراز، تهران: کنگره بزرگداشت سرداران شهید تهران، ۱۳۷۸ش؛ همو و حسین بهزاد، از الوند تا قراویز، تهران: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، ۱۳۸۷ ش؛ فرهنگ اعلام شهدا: تهران بزرگ، به کوشش مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران: شاهد، ۱۳۹۵ ش؛ علامیان، سعید، تپه کرجی ها، کرج: حنظله، ۱۳۹۷ ش؛ کاظمی، نصرتالله، راهنمای مناطق جنگی و پدافند داخلی بانه، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵ش؛ کاوندی، عینالله، بیکرانها، تهران، کنگره بزرگداشت سرداران شهید تهران، ۱۳۷۶ش؛ «معیار تداوم راه شهیدان، گم نکردن راه انقلاب و ولایت است»، سند مورخ ۳۱ تیر ۱۳۷۷، سند شم سند ش۰۰۱۶۳۶۹، موجود در سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس.
/ گروه شهدا/